IN Service




Wednesday, December 28, 2005





فرار مغزها

نزدیکی بیجا مانع کسب است.
آدم ها هم چون آواز دهل از دور خوش ند.


***

نیز آدم ها تنها شبها به هنگام خواب آنهم برای لحظاتی کوتاه
موفق به درک حالت مانای حود می شوند .

نگران نباشید چیزی که زیاد است بعد از مرگ steady state !!!


***

این تنوعِ بیمار ، که مثل تخت بیمارستان و ملافه اش و در و دیوار . کف و سقفش وخانم پرستار ، ساق هایش و کاغذهای دکتر و قرص هایش سفید است وسفید است وسفید است و سفید است و سفید است وسفید است.
خیلی یکنواخت شده ؛
باور کن .



***

یک چیز دیگر پدر مقدس : هیچ خری توشه کوه نوردان را با نمونه آزمایشگاهی آب های مسموم ، تخمدان خیس گراز خشک شده ، ناو هواپیما بر ،ماشین لباس شویی حایر ،طرح های عمرانی پر افتخار دولت : از صد تار مو تا صد هزار تار مو ،مسابفه تلفنی ، کیک زرد و چای سرد، پیرمرد پیر و پیر زن جوان ،پیانوی دست دوم روس و ماده ببر ناناز لوس و غیره پر نمی کند .

حالا وزنش به کنار چون توانا بود هر که دانا بود
ولی ربطش هم مهم است دیگر
نه ؟ !


در عوض کیست که نداند
کتاب مقدس بهترین ره توشه برای کلیسانوردیس.

چقدر باید تلفات ببینم تا خفه شم یا منفجر گردد این جعبه سیاه ؟
کو گوش شنوا یاور گوگوش خوش صدا ،


***


هروقت خیلی مغزم ، ایستاده ام با شمایی سر به سر مملو از کیر خر
سپس گیج و ویج چون هویج به خود می آیم و چراغ های دم دست را خاموش می کنم .
در نهایت هم تا بی نهایت مثل گلوله فرار می کنم از کنار تان و سر و صدایش را بعدا می شنوید مثل حالا اگر می شنوید .



پ ن: از مقدمه کتاب ادبیات غنی شده بالای 90% در پنج دقیقه،انتشارات لاپالچرز ،مهندس الف های فلایینگ ،











مــــرد بهنگام








Sunday, December 25, 2005





there s no way to return

نویسنده در همان رویا داستان خود را پایان می دهد و
و به واقعیت دیگر باز نمی گردد .

تا واقعی تر باشد .

بیماری شایعی که در خانه هر نویسنده ای که سرش به تنش بیارزد می نشیند.











?did they get you to trade?

این رو جا انداختم .
گاهی بازنده بودن حس بهتری نسبت به برنده بودن دارد عزیزم .

نظر تو هم همینه دیگه .







Saturday, December 24, 2005





پستی به آینده

این پستی به آینده که تو لینک هام گذاشتم واقعا ایده جالبیه ها
مثلا میشه آدم برای تولد 80 سالگیش اون موقع که کسی اطرافش نیس از حالا یه میل به خودش بزنه و بگه بمیر دیگه بسه.بکن بیرون از زندگی.
یا چه بدونم یه پست با ذکر نام برای 400 سال بعد وهر چی فحشه بکشه به سر و جونه حکومت وقته ایران که مطمئنا یه گهیه تو همین اردر و زیرش بنویسه حالا می خواین فیلترم کنین یا بازداشت کسکشا...نمی تونین حتی کیرمو بخورین...چون اونم کرمای گشنه تر از شما خوردن قبلا.
یا مثلا به پست برای 1200 سال بعد زمان ظهور آقا وبرپایی عدالت در دنیا .
ضمن اینکه یه عکس بیلاخ ضمیمه پست می کنیم ،از حال و حول و عیش و نوش خودمون می گیم تا کون مومنین بسوزه .
یا 2100 سال بعد از علی دایی بازیکن تیم ملی به خاطر بیش از دو هزاره تلاش و کوشش برای تیم ملی تمجید تشکر می کنیم.







Friday, December 23, 2005





how does it feel








Tuesday, December 20, 2005





تکرار میشه 3 2 1

و این منم مردی عادی...
در آستانه فصل پالتو و بخاری











خیانت

خیانت قبل از هر چیز خائن را می سوزاند.
ریشه هایش را...


***

خاکسترهایی که احساس شوکت می کنند ، ترحم آورترین داستان هایی هستند که باد با خود می برد .

***


پ ن:
اینجا صورت مسئله خائن مستهلک است فقط . نه هیچ خر دیگری ،می فهمید که؟











خوبی هاپو !

EDITED...

به هر حال همه می دونین که من آدم خوبی نیستم مثه شما .
من بی جنبه و عصبی و غیر منطقی ام .

گه یه گدا یا یه پیرمرد بدبخت تو خیابون بهم گیر بده خشتکش رو میکشم رو سرش .
(بارها شده)

حال هم نمی کنم کسی با من احساس تحبیبش بگیره .
حوصله و نیازی هم ندارم که خودم رو توجیه کنم . بودی کی وار
...

اگرم الان این پست رو ادیت کردم به خاطر این هاپوی پروفوسکل نیس به خاطر اینه که دیدم تو این یکی بلاگم جنده بازی در نیارم.







Monday, December 19, 2005





lمکث

چیزهایی غیر از خواب یا بیداری وجود دارند.
حاضرم تمام خواب و بیداری هایم را به کسی که می فهمد چه می گویم پیشکش کنم .


***


آدم هایی مثل من کمتر تعلق را احساس می کنند .
به جای حرکت نوسانی آرام که دامنه اش در عرض مسیر پهن شود .
طول آن را به شتاب طی می کنم و دوباره برمی گردم و دوباره از نو و زیگزاگی عرض مسیر را هم لمس می کنم .
بنابرین همیشه چیز های زیادی دارم برای چیدن در کنار هم .
زمان های نامربوط و گسسسته ای که به یک خاطره ام شکل می دهد .
ولی مانند احمق ها می دوم تا انتها .
و مانند دیوانه ها بر می گردم
و قسمتهای پیر و چرو کش را بازیابی می کنم گهگاه ،
نه هنگامی که می روم حس تعلقم آنقدر قوی است که مرا نگه دارد
و نه بقایای خاطراتم و پس ماند زندگی ارزش غرق شدن را دارد .
ولی...


***

ولی یک حضور کش دار مانند سدی دز مسیر که هر بار سرعتم را کم می کند

و مکث


و م ک ث



م

ک

ث


...


کسی که تصویرش در خاطرت نمانده است .
و هیچ وقت نمی توانی تصورش کنی و از او قصه بسازی تا عادی شود و فراموش .
و این نقاط کور باقی می مانند .

و این نقاط کور باقی می مانند .
و این نقاط کور باقی می مانند .
و این نقاط کور باقی می مانند .







Sunday, December 18, 2005





back in the past again !

امروز برای چند ثانیه فراموش کردم قواعد بازی رو عزیزم .
فور گیو می فاذر

پاسخ :هیچ وقت دیگه فراموش نکن
آدم نباید به عقب نگاه کنه !
این یه اصله .
یه اصل خیلی خیلی مهم .
آدم باید فراموش کنه







Wednesday, December 14, 2005





ماین سوئپر

امشب باید از پرتره های بی سر داستان برایت ببافم .
و بی هیچ منطق روایی پیش بروم تا جایی که معجزه ای جذابم کند .
مثل آهنگ هایی که که تارو پودم را میلرزاننند بی دلیل
و آرزوهایی که یکی یکی فرود می آیند .
نمیشنوی.

در پایان یا قبل از آن به گیرنده های خود دست نزنید .
فرستنده های مرا لمس کنید .


***

و هیچ کس نزدیک نیست اینجا.
همه فواصل قانونی خود را حفظ کرده اند و نیرویی تصادفی همه ما را
جابجا می سازد .
با حفظ فواصل فوقالذکر

***

به مخاطبان گاه باید حق انتخاب داد گاه حق انصراف
و گاه حق گاییدن سوراخ ارتباط

***

سوراخ ارتباط پدیده ایس معمول
مثل دایره های سیاهی بین اعداد دنیا
در بازی ماین سوئپر

***

پلیس شهر به دنبال من سگ هایی فرستاده
سگ هایی که با شنیدن بوی من تحریک می شوند .
و سرو صورتشان مملو می شود از زبان دراز و خیسی عرق و انفجار هورمون

***

و در پایان یک چهارشنبه دیگر و در انتظار پنجشنبه ای
نه خیلی دیگر تر
مردی با تموم وجود در ذهن من می دود .
و به دنبال او سگ هایی بی چشم و رو که همگی
که در عوض سه بینی دارند
می تازند .
مرد
و در مسیر خود فرصت می یابد برای لحظه ای کوتاه در موزه شهر
پرتره های فخیم آنها را نگاهی بیندازد
ولی آنچیزی که غافلگیر می کند مرد و داستان و راوی را در انتهای کار
آینه ایس که او را نشان می دهد همانطور که قبلا بوده بی هیچ مسخ و تغییر و سگ شدنی .
و من نیرو می گیرم که برای مدتی دیگر بدوم و فرار کنم .



امضا : گربه ای خانگی که بر پیشانی اش نوشته اند از گربه سانان است .











have a fucking Wednesday

عزیزم اونجوری سیگار نکش ،
مشکل تو با عوض کردن استایل های کیری سیگار کشیدنت حل نمی شه !

به هر نحو موقع استعمال کافی شاپ روبروی هم بشینید دختر های مدرودِ ان ، نه بغل هم خیره به من .

پ ن : مدرود : به معنای شخصی که درد به او وارد شده ،درد بر او تحمیل گشته ، سپوخته شده(سپوزیده) از ناف


***

پدر من یک دهاتیس
او با لهجه دهاتی صحبت می کند .
او آبروی من را جلوی دوستانم برده است .
من از داهاتی ها متنفرم .
داهاتی ها دستهای بزرگ و دندان های خراب دارند .
داهاتی ها خرکی هستند و ترسناک .
خواهرم هم دهاتی و کولیس . ولذت می برد وقتی دسته ای پهن اوس عباس ، پدرم را در دست می گیرد
من دوست دارم وقتی بزرگ شدم دستگاهی اختراع کنم که لهجه داهاتی ها را آدامیزادی کند .
ولی آن موقع دیگر دیر است .
ولی ! نه حدئقل بچه داهاتی های دیگر احساس شرمساری نخواهند داشت .
و من مطمئنم هیچ کس همچین خدمتی نکرده به نوع بشر .

مرا بشنوید کثافت ها ، مرا به روان شناس معرفی نکنید،
مرا به روان شناس معرفی نکنید.


***

می خوام یه نظر سنجی بکنم ببینم دوستان محترم بنده وقتی anathema گوش می دهن چه حسی دارن .
ببینم اصلا ارتباط معنا داری بین این همه ذهن خلاق ایرانی وجود داره .
راحت باشین بگین .

به چند نمونه تفسیر توجه می کنیم :

من وقتی آهنگ dont look too far رو گوش می دم یاد لحظه ای می افتم که بعدها ،تنها و غریب تویه جزیره دور پسرم رو به دنیا میارم و بند ناف رو با سنگ پاره می کنم و چون نمی خوام یه بدبخت به این دنیا اضافه شه میندازمش جلوی کرکس های خزنده تا طبیعت بی رحم دنیا رو شرمسار کنم .

یه بار آهنگ a fine day to exit رو گوش کردم و دیگه ازون موقع بعد دوست دخترم رو از کون نکردم . یعنی کلا از خط کون کشیدم بیرون

الان چند وقتیه که آلبوم eternity رو گوش می دم و تاثیرش رو کم شدن تعداد سیگارم حس کردم.

کافیه شبش یه بار آهنگ natural disaster رو گوش بدم تا یه روز پریودم عقب بیفته .

آهنگ empty یعنی امام زمان ، نماز شب در 11 رکعت ،زمزمه خدا و و جبرییل و یوگی و دوستان .
توبه

خب بسه مزه ریختن .
یه مشکل شرقی ها اینه که نمیدونن کجا رو باید بگردن .
چیزایی که تو درونشونه تو بیرون دنبالشن و تو خودشون دنبال چیزایی میگردن که باید تو اطرافشون جستجو کنن .


***

بوی گه امروز می آید؟
یه چهارشنبه انی .
همش یکی داره می گه .
با یه لخن تخمی.


امضا: شاشنده بر قبر معماری که ریده به پنجشنبه هایم .

***

وقتی به تعداد متنابهی دختر مدرن و پست مدرن در اطراف خود ندارید که از سر و کولتان بالا بروند،ناراحت نباشید.
به تعداد زوج جلق بزنید تا شاداب و سرزنده بمانید.

از آیات جزء سی ام خداحافظ گری سوپر



****

بسه دیگه برم.
آی گاتا پی
_پس تا حالا چه گهی می خوردم هان ؟







Tuesday, December 13, 2005





ور آر یو سوزی








Monday, December 12, 2005





همه زخم های من روی آلت تناسلیس

...







Friday, December 09, 2005





Never let life get you down





Never let life
Get you down
When your head is spinning
Feet won't touch the ground
...











You keep thinking you've got something for me !

خب در ابتدا لازم می دونم خدمتت عرض کرده باشم
"اصلا نمی فهمم این روز ها چگونه می گذرند ؟"
لذا اگه تو فهمیدی ما رو همچنان بی خبر بذار !

امضا : ایستاده در نبش


***

حالا بریم سراغ چیزهایی که این روز ها افتاده تو مغرم و گشادیم می آد خیلی بهشون فکر کنم .
کلمه اول : قدرت ، کلمه دوم: پرستش ، پاراگراف سوم:
گاها دیده شده آدما طوری دور می زنن خودشون رو و دمشون رو گاز می گیرن که خودشون هم نمی فهمن و بلا به دور!

***

و خب هیچکس نمی تونه مثل من زندگی کنه ،
البته بهش عادت کردم می دونی !
حس می کنم پیری از همین عادته شروع میشه !
به هر حال دیگه چطور میسیسیپی !

امضا : هنوز ایستاده در نبش



***


ساعت های زیادی به چیز های زیادی فکر کردم.

اه بذار راحت بگم : حس می کنم مغزم یه جورایی گهی شده .
دیده ملت تو لیوان بستنی میرینن گهگاه !
اونجوری

پ ن :پدیده فوق در جوب های منتهی به بیمارستان هایی که همراه های بی سرو پای بیمار را راه نمی دهند به سادگی بالاخص در شب به وفور یافت می شود .


***

چقدر من ناراحت و همدردم ازینکه این هواپیما سقوط کرده .
همچنین وای آلودگی هوا رو بگو .
نچ نچ نچ نچ
چه اسف بار!


خب حالا بریم سر اصل مطلب : سوتین زن یا دختر همسایه افتاده تو تراسمون !
فکر کن یکی زنگ تک تک واحد های مجتمع رو بزنه :
ببخشید شما خودتون یا خونواده شریفتون سوتین گم نکردین .
آخ ببخشید حواسم نبود حالا به هر حال به خانوم یا دختر یا مادرتون اطلاع بدبد اینم شماره تلفن بنده س .
به هر حال ما به خاطر یه سوتین بادآورده اون دنیا مدیون نشیم .

امضا: اسکل کس قرنین زاده ،بالغ ساله از تهران


هه هه هه هه

خوب بیـــــد ؟


***

نه اینکه تو نمی تونی ،
من دیگه نمیتونم غافلگیر بشم !







Tuesday, December 06, 2005





I close my eyes










Monday, December 05, 2005





قطعاتی از قربانی های شهر













کنار تصویر سردی از آخرین نشانه های قهرمان من که هنوز قدم برمی دارد و با فریاد
پیش میرود و حاشیه ها را پر می کند از تنفس و تشنج
و باز می کند در هایی که جیرجیر می کنند هماهنگ با گردن هایی که بر می گردند ناگهان
تا قسمتی از قاب های بجا مانده در ذهن من شوند
و تا ابدیتش کش بیایند و کش بیایند و اجازه خودشیفتگی بدهند
به آخرین لخته هایی که در مغزم هنوز دنیاهایی را مسدود نگاه داشته اند
از هجوم گولبول های بی رنگ بی تفاوتی .
می دانی ؟ بی نظیر است .
تک تک قربانی هایت بوی تازگی و تخریب میدادند .
و از بین پاهایشان خشونت بود که روی زمین می چکید
درد و شهوت بود که جاری بود .
مدت ها بود که زندگی اینقدر انگیزه نداشت .
هر روز و هر ساعت و هر ثانیه در انتظار صدای بیسیم .
طرح هایی بدیع و عکس هایی جدید
قسمت هایی فروخفته از من را بیدار می کنی .
در سکوت جسد های تکه تکه شده تیزی دندان های خودم را می شنوم .
تمام طرح هایت را جمع کرده ام ، حتی انگشت یکی از آنها را هم کش رفته ام ،
حلقه الماسش هنوز نپوسیده .
یک سمفونی کامل است .
می توان تا دنیا دنیاس خود را با این ها ارصا کرد .
تنها یک چیز کم است ؛
آری این دایره تکه تکه و یراکنده یک حلقه کم دارد
، تنها عکس یک نفر باقی مانده که از کنار تختم باید به این آلبوم بپلوند.
و من که خیابان های مرده را تا پاسی از شب به امید دری که قفل نخواهم کرد امشب پرسه خواهم زد .
به امید وحشیانه ترین تجاوز به همسرم
و بلعیدن این همه وحشت و تیرگی که به تمام ریشه ها و حاشیه هایم رسوب کرده
نفس حواهم کشید فریادهایت را .
و آخرین قطعات پازل این مامور FBI متعلق به همسرش خواهد بود .
قهرمان من هم که گم و گور خواهد شد با انبوه خاطرات پراکنده خود .
آری من در انتظار تجاوز به تو ام .
تجاوز به تکرار تو
- چرا پیتزات رو نمی خوری ؟ سرد شد عزیزم
سرخی سس روی پنیر کش می آید و کش می آید تا بین لب هایم
و همین طور خیره می مانم به این همه حرکت و جنبش اضافی و بی معنی که بر تن کرده ای .
همین روز ها .
آری همین شب ها .







Friday, December 02, 2005





هدیه ای به کریسمس جاری














آری ،
اگر تنها می شد دوباره بالا برد این ویرانه را
خانه ای که تک تک آجرهایش را خود اینچنین ناموزون بنا ساختم

فـــکر کنم باز هم همین می شد که هست
به اضافه یکسری تغییرات تصادفی دیگر .



***

سلام مادلین ،
این تلوزیون قدیمی تقدیم ارواح آن گرامافون مرحوم .
روز هایی می آید که همین بکگراند حیاتی را هم نشان ندهد .
روز هایی می آید که چون آینه ای تیره تورا از خود براند .
و شب هایی که تا صبح برایت برفک بریزد .

همان طعم قهوه سرپا را می دهد کنار پنجره آشپزخانه
و هجوم شهوت خیابان با کنتراست رنگهای گس و روشنش
وبوی خوشبختی که از بدن های جوان برخاسته

مادلین جان
باورنکردنیس .

ولی به هر حال هنوز نفس می کشیم .

امضا بر برگ چسبیده شده بر روزنامه های پوسیده و زرد رنگ دور کادو: برسد به دست مادلین موجر محترم اینجانب ساکن طبقه بالا در کریسمس جاری به ساعت خواب یا شام .



***


مادلین در حال حرکت برای مرتب کردن رخت خواب صبح گاهی
و یا ور رفتن با این تستر لعنتی
و یا خیرگی به آفتاب بی معنی که از تصادف خود با لبه های مسیر نمی کاهد .
مطالعه می کند و وعده ما امشب
قبل شام یا خواب
روبروی جعبه خوشبختی به صرف چند تین مووی .