IN Service




Sunday, February 26, 2006





دنیا

دنیا در ادامه مسیر خود دنباله دست های سخاوتمندش را در جیب هایش کرده ،
و از منتهی الیه سمت راست خیابان ،
فارغ از قبر طولانی و پیوسته لوله ها و سیم های زیر زمینی از کنار ماشین هایی
که لحظاتی هرچند کوتاه می ایستند .
عبور می کند .

تا به عابری می رسد که از منتهی الیه سمت چپ خود حرکت می کند .
و از رویرو می آید .
سنگین و بی تفاوت .
یک کیف چرمی مردانه در دست دارد
انعکاس نور اتومبیل هایی که آیند به سرعت از روی عینکش رد می شود .
چند لحظه بعد نگاه مرد نیز برای لحظاتی در نگاه دنیا قفل می شود .
دنیا مسیرش را کمی منحرف می کند تا بتواند از کنار نگاه های مرد رد شود .
از کنار هم رد می شوند .
مرد چند متر آن طرف تر به یک سطل زباله تکیه می دهد .
هنوز هم دنیا هر چند متر یکبار سرش را بر می گرداند و به مرد نگاه می کند.
یک وسیله نا مشخص را از کیفش در می آورد که دنیا درست نمی بیند.
ادامه مسیر دنیا در انحراف خیابان ها تصویر مرد را گم می کند .



***



سال بعد در همان روز در همان خیابان ، به قسمت های زیر زمینی پیاده رو رسیدگی می شود.
برودت هوا فرق زیادی نکرده است اما دنیا لباس های ضخیم تری به تن کرده .
صورتش از وزش باد سرد کمی سرخ شده انگار.
در همان لحظه که فکرش را می کرد مرد را در روبروی خود دید .
قدم هایش همان سرعت را داشت ،
نگاه ش نیز لابد به همان تیزی بود که در عمق هر چیز شکافی ایجاد می کرد .
سنگین و بی تفاوت .
اینبار حتی سرش را در هنگام عبور بالا نیاورد و از منتهی الیه سمت چپ خود رد شد.
دنیا نیز ابتدا سرش را پایین آورد ولی بعد از چند متر نتوانست تحمل کند .
سرش را برگرداند و به مرد نگاه کرد .
نا خود آگاه گریه اش گرفت .
سرش را برگرداند و به مسیر ادامه داد .
دوباره رویش را برگرداند.
مرد وسیله ی سیاه را در دستانش گرفته بود .اما هنوز به سطل آشغال تکیه داده بود و به ساعت خود نگاه می کرد.
دنیا دست مشت شده اش را روی دهان و بینی خود گرفت و آب بینی خود را بالا می کشید .
در یک لحظه که چشمانش را با آستینش خشک می کرد .
وقتی چشمانش را باز کرد ،
نگاه خیره مرد را دید .
ناگهان خشکش زد.
مرد چتر خود را بست و دوباره در کیف گذاشت .
کیف خود را در سطل زباله انداخت و به حرکت خود ادامه داد .
نور-بالای ماشینی که از روبرو می آمد آنچنان در میان چشمانش پیچید تونست خود را پیدا کند
و رویش را بر گرداند و به سرعت قدم هایش بیافزاید.
و همه چیز محو شد .