IN Service




Monday, February 13, 2006





ابتدای جاده

خب برای شروع می رویم سراغ سنجابی هایی که امروز یک پیرمرد الدنگ نزدیک پلاسکو حراج کرده بود .
مفت ، دانه ای 12 تومان باقفس .
سنجاب بالایی از اطرافش می ترسید ،
دختر هایی که صدایی زیر در میاوردند مثل خفاش ها
پسر کوچکی با تکه کاغذی از شکاف های بین میله ها هر از گاه یورش می برد .
برعکس سنجاب پایینی خوابیده بود .
خواب ِخواب .
تصور اینکه صبح سنجاب خانوم دارد در اضطراب و سرعت مانیتورم رو می جود .
یا اینکه چند لحظه بعدش من دارم سنجاب را در کمال دقت و آرامش می جوم .

***


لحظاتی هستند که در شهر دیگری اتفاق افتادند .
لحظاتی هستند که تعداد بسیاری فن در اطراف دارند روح گرم مارا با خود می برند و روحمان تمام نمی شود .
لحظاتی هستند از جنس عنکبوت هایی که به قانون بقا ماده(ان) اعتقاد ندارند .
لحظاتی هستند که هر چقدر هم که کشدارند در آنها فرصتی برای توقف نیس
لحظاتی هستند که سایه ندارند و در هیچ آینه ای به نمایش در نمی آیند .
لحظاتی هستند گذرا چون رقص دود سیگاری که با دقت کشیده شده .
لحظاتی هستند که پای هیچ ساعت دیجیتالی رقم نمی خورند و ساعت قدیمی کوکی می خواهند .
لحظاتی هستند که در هیچ تپه و کتاب و داستان و آهنگی ، رد پا و ویرگول و فصل بندی و ریتمی از خود بجای نمی گذارند.
لحظاتی هستند غیر قابل ثبت .
لحظاتی هستند که در اولین لحظه پس از آن فراموش می شوند برای ابد .
لحظاتی هستند که خود را خسته نکن ، بیادشان نمی آوری.


***

زندان مورد بحث ما مانند زندان های تمام فیلم هاس .
زندان واقعی نیس ، مملو از نور پردازی و زوایای خاص و ترک های بامورد و نقش های از پیش تعیین شده ،
ولی قهرمان داستان من متفاوت است ،
حشره ای کوچک است که ازین سلول به آن سلول می رود و در حالی که آواز هایی اساطیری از اجدادش زمزمه می کند .
زندگی را با طعم خرده امید های ریخته بر کف زندان می جود .
و زندایان همه خوابند و گاها سایه هاشان می لرزد همین .
و زندایان همه خوابند و گاها سایه هاشان می لرزد همین .
و زندایان همه خوابند و گاها سایه هاشان می لرزد همین .

خب سلام ، با اینکه در طول و عرض عمرم شاشیده ام به دانای کل .
در این قسمت از برنامه رابطه نزدیکی بین شخص اولتان و دانای کل دارد .
اِهِم .


***

اجازه بدین لطفا >>>> برای توصیف شهرم (همراه با ایجاز)احتیاج به تمرکز بیستری دارم .
تا پایان امشب یک راه حل منطقی برایش پیدا می کنیم .
نشد باشد برای فردا

***

یک جایی هست .
احتمالا مکانی در انتهای شب برفراز بلندترین تخت خواب دنیا .
که آدم باید بایستد در مقابل تمام درد هایش face to face

(با تمام التهاب بعد از دبستان های کودکی که میزنمش یا می خورم؟)
هر چه بیشتر قیافه کیرخرتر به خود بگیرد جواب قالب فبول تری می دهد به خدا .

[اگر لازم شد دستش را بگیرد ببرد به کنج های اروتیک و قسمت های دو لبه خانه که از دید این درد های نفهم خیلی متروک و خلوت و منزوی و اروتیک است ،
کمی معجون مخصوص به سلامتی کس و کونش
[ اغلبا این درد ها با گونی استعمال می شوند مسلما لطفا]
و حالت عکــاس هایی را به خود بگیرد که بعد از گرفتن عکس قرار است ترتیب مدل خود را بدهند ،
گرچه به ظاهر متمدن به نظر می رسند .
سپس در دردناک ترین position ممکن آنها را خشک کنید (با چیزی مثل جرقه ای که از پیاده روی در دنیای بار دار و تماس بادست بدست می آید.)
سپس همینطور که گوشه های تیز دندان های خود رو به رخ می کشید
در تردید دادن یا ندادن رهایشان کنید ،
در حالی که هنوز برمی گردی و نگاهش می کنی دور شو .]



***

برای باز کردن های در های چوبی باید صدای خاصی را با دقت بشنوی .
هر چه با اهمیت تر بشنوی و گوش هایت را آزار بدهی اتاق مفاهیم عمیق تری را برایت برملا می کند .
از تاریخی چند هزار ساله و خیالی که از لحظه بر خورد دستت با دستگیره پوکش رقم خورده .
این نکته خیلی دارای "جای تعمق "است .
انبار هایی که صدای برخورد قطرات آب بر زمینش را با چشمان از حدقه زده بیرون لمس کنی ،
گوشه کنار های دارند با بو هایی که هر یک بینی تو را به بکر ترین استخوان های مدفون راهنمایی می کنند .
استخوان هایی که بین دندان های هیچ سگ دیگری قرار نگرفته ،
چه برسد به اینکه لیسش زده باشند.

[می دانم اغلبشان زیر پوست خودت پنهان است .]

پ ن [ جای تعمق چیزی شبیه ناف است . ]

***

چیست این چراغ قوه بی قلاده که بی امان می دود .
این همه دالان تاریک ،
چیزی گم کرده ،
در این تصاویر سریع و آلبوم های پوسیده
به دنبال چیست .
مانند ویروس یاب ها به دنبال مشکلی برای راه حل خود می گردد انگار .
و ذهن ،
[از سر درماندگی می گویم ،]
که انگار هیچ وقت تمام نخواهد شد ،
دالان های دیگر در دالان دیگر و انتخاب مسیری با کمترین تعییر سرعت و فرمان ،





و بعد از مدتی :
اااااااااااااااااااااااااااوی
نفیری که انگار تمام تمام دندان های تابان پلیس را برای جویدن شیئی به یک نقطه فرا می خواند .
حس می کنی نور چرخنده و آبی و قرمز یکی از دالان ها را روشن کرده و
سیلاب خون است که دالان را فرا می گیرد تا لحظات دیگر ...
تا کی بند بیاید.
و چراغ قوه های خفه شده با باتری های یک بار مصرف که در گوشه ای نا معلوم دفن می شوند
یحتمل تا ابد ،
و شاید عفونی جهت رعایت احوالات لایه ادبی این روایت ،

این دالان ها هیچ آدرس و رد پایی از خود بجا نمی گذارند


***


[دقت کردید گاه چیز معیوب و پر اصطکاکی در ذهنتان به دنبال اتوبان می گردد و تمام مسیر مملو از خیابان های خلوتی می شود که هر چند متر به نور چراغ راهنمایی برخورد می کند که مستقل از رنگش که هیج اهمیتی ندارد در این تاریکی و تنهایی ، بیانگر چهار راههای بی انتها هستند ]
چرا هیچ پدالی برای این آهنگ با این تمپو ساخته نشده ،
تا کی باید بگردم برای جاده ای که ژنتیکش به این آهنگ بخورد.




***

بزن بغل و پیاده شو تا کمی در باره ویژگی های برترین و شیرین ترین و پر کاربرترین و عزیزترین عضو بدن صحبت کنیم .
حدس بزن !
حدس بزن !
حدس بزن !

تف
[کیرم دهن خودتو خونوادت اگر برای یک لحظه از ذهنت گذشت که تف عضو بدن نیست .]
تف یا انواع مذهبی و علمی ترش بزاق فی الواقع اهمیت و کاربرد فراوان دارد .
و می شود با تقریب خوبی به عنوان بهترین عامل تشخیص هویت {ببخشید} تشخیص شخصیت به کار رود .
نه شخصیت انسانش ها ، شخصیت خودش اهمیت بیشتری دارد.

مثلا در مسئله نه چندان مهمی مثل ازدواج شما قرار است یک عمر با تف طرف زندگی کنید .

و میشود پرستید این تف هایی که کش می یایند تا حدی که می توان با یک هورت برشان گرداند .
مملو هستند از زندگی و کش آمدن های صبح گاهی ،
گاهی پر هستند از حباب هایی که هر یک رویایی هستند که دنیایی را در خودشان مخفی کرده اند ،
[ شب عاشورا جوئل کوهن به خواب من آمد و با اتنقاد از این همه تشنگی اظهار داشت، آن سکانسی را که آن گراما فون قدیمی و کرم مو ها به نمایندگی از کل دنیا شناور شدند در انتهای "اوه بردار کجایی ؟" را در یکی ازین حباب های تف هایش دیده بود .]

اصولا ارزشش را آدم هایی می فهمند که با هر خمیازه به ارگاسم می رسند ، آنها معمولا می فهمند که چی چیزی مزه نیکوتین دهن را با هوس سیگار بعدی جایگزین می کند .

صورت کلی قضیه به صورت راحت حلقوم : نسبت آدم به تف مثل نسبت پیتزا به پنیر پیتزاس .
من خودم یه کلاب پنیر ساده را به پیتزا بدون پنیر درست حسابی ترجیح می دم .

حالا برویم سراغ تجسم راننده ای که به قدرت خود پی برده و ترمز کرده و از ماشین پیاده شده و روی زمین تف انداخته .
این انداختن تف مثل خرج کردن از همان روح بی پایان است . مثل فکر کردن و بی توقف دست کردن داخل گنجه و بیرون کشیدن
پرایسلس ثینگز .



***


حال می کنی کسی بالا سرت نیس خدای متشخص من .
قرار نیس هیچ ترتیب روایی اینجا حکومت کنه .
اینجا اتومبیل شخصی منه امشب ،
صدای آهنگامو میشنوی اگه بتونی پا به پای ماشین من بدوی .

***

به هر حال وقت آن است که سری بزنیم به اورژانس سرپایی اول جاده ،
جهت جلو گیری از توقف های متعدد .
همین اورژانسِ که تلوزیون های مردونه هر شب تبلیغش را می کنند .

بریم سراغ سر درش

اگر دوست دخمل تان شما را کنار گداشته و کنار دیگری گزیده
اگر گلدان هایتان و بغض هایتان وضعیت یکسانی پیدا کرده
اگر روزهایتان در هپروت به شب و خواب ختم می شوند .
اگر عاشق یک بازیگر دهه 60-70 شدید که تعداد چروک هایش رویایتان را آزار می دهد .
اگر فکر می کنید مهم تر از آنی هستید که فکر می کنند
اگر فکر می کنید کم اهمیت تر از آنچه هستید که فکر می کنید
اگر اینجانب همسایه مردم آزارتان شب تا صبح چراغش روشن است
اگر شما مادر جنده ها جای اینکه گوسفند مطلق باشید گاهی کمی می فهمید.[همان قدری که گوسفند مطلق باشید بهتر !]
اگر چرا برنره نمی شوید در ساحل هل پرتقالی
اگر چرا آرزوی خوابیدن با مزه رژ های ماندگار را به گور خواهید برد با طعم ازرائیلی
اگر بو بردید که کتاب و فیلم و موسیقی و کس و دراگ که نشد سقف زندگی
اگر گشادید و اگر تنگ
اگر گناه کارید و اگر بی خیال
اگر چرا ایمیل و مسیج و زنگ و کوفت غیر قابل پیش بینی ندارید
اگر به فلسفه علاقه دارید یا به توالت
اگر آبتان می آید وقتی می بینید ملت در خواب های شیرینتان خفه شدند و با استفاده از زبان اشاره تناسلی باهم ارتباط برقرار می کنند اگر ضرورت داشته باشد
[کیرم دهن خودتو خونوادت اگر برای یک لحظه از ذهنت گذشت که تف عضو تناسلی نیست .]
و یا اگر هر حالت های دیگر

همینجا سرپا بشاشید .


[من مرد متعهدی هستم . وقتی برای پسر ها هم نسخه صادر می کنم تخمانم میلرزد چه رسد به آنکه برای دختر ها صادر کنم.
پیش نهاد من برای دختر هایی که گرفتاری هایی مشابهی دارند همان پیشنهاد آخوند ها برای شیمیل ها و دوجنسی هاو ...است .
صبر!]

***

البته قرار است که تمرکز زا باشه ولی ضاهرا تمرکز گا بوده !
کمی دقت کنید .


***

یاد اسب های پسر دایی ام که هیچ وقت ندیدمشان بخیر
یاد دوست دختر شات گان بدستی که جه بهتر که نداشتم
یاد بروسلی بازی های خانگی و آرنولد بازی های خیابانی
یاد خداحاظی های ایرانی
یاد پتی بور ها در کوچه ها
یاد بلوغ با طعم وینستون و چسدود .
یاد آجیل های انتهای عید
یاد جلق های اولیه
یاد ساعت های شانه به دست تصمیم و انتخاب که پای آینه می گذشتند .
یاد التهاب گام اول .
یاد آدم هایی که به انتظار می نشستند .
یاد تلاش ها برای خوب بودن
یاد تلاش ها برای مطلوب بودن
باد تلاش ها برای معیوب بودن .
یاد کشف موسیقی
یاد اختراع دیدن فیلم و عکس
یاد تمام همزاد پنداری ها
یاد بهانه های نامربوط
یاد سر نخ های بی انتها
یاد انتهای ترسناک و برگشتن با کلاه خیس و چهره شطرنجی
یاد تمام دروغ های مصمم
یاد اصرار
یاد اصرار
یاد اصرار به خیر .
یاد آن زبان رمزی مخصوص خودم .
یاد آن نوشتن ها
یاد شمردن ها
یاد شمردن ها در زندگی بی حساب کتابم بخیر .



***

باور نمی کنید من چه گیجم .
خند تون می گیره.
جدی میگم
قول می دمم. به شرافتم.

***

بو هایی می آید .
که مربوط می شود به تلاش انگشت های
انگشتهایی که لحظه به لحظه تکامل می بابند .
و دریچه ها را جستجو می کنند .
همان مین های ضد کلیک میان اعداد دنیا .
بوی دنیا و روحی دیگر ...

تا حالا بوی نیاز را شنیده اید وقتی بلند می شوند
تا حالا به حرکت لب ها در جستجوی کلمات دقت کردید
تا حالا به مبدا های مسخره و نیرویی فوق العاده ای که هدایت می کنند به سمت مقصد توجه کردید .
ترس و التهاب و شهوت و نیاز
وای این معجونیس که سر کشیدنش هر بار کاسه مغزم را خالی و پر می کند .

این واقعه هیچ ربطی به این موقع یا هر موقعی ندارد ،
تنها زمانی که پریودت تمام شده باشد خودبه خود تر از هر چیز اتفاق می افتد .
منتهی باید تمام شده باشد.

اصلا نه گفتن بزرگترین خطاس ،
آدم درست و حسابی به هیچ چیز نه نمی گوید
این یک اصل کلیس که به هیچ چیز نباید گفت نه [به خدا و شیطان ،گناه و ثواب ، امانت و خیانت ...]

همین بوزینه ها ، همین حلقه های گم شده ای که به نه گفتن عادت کرده اند ریده اند به این کره خاکی
[آخه نر خر نه گفتن شد نشانه داشتن اختیار و انتخاب... وایسا با زبان اشاره حرف بزن اگه راست می گی!!! ]

آخر و عاقبت این بو ها هم از زبان دانشمندان و پیامبرانی که به توصیف و توجیه آخر و عاقبت معتادند بپرسید.من اینکاره نیستم


***

باقیش بماند ... باید بروم سراغ خودم...حدئقل صدبرابر حرف دیگر [کسشر] دارم.
اما چه کار کنم که دیگر باید بروم .
باقیش طلبتان....